داستان عشق قورباغه
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 233
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 233
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

داستان عشق قورباغه

آنجا که درخت بید به آب می رسد،

یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند... ...و عاشق هم شدند.

کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،

و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..

بچه قورباغه گفت: من عاشق سرتا پای تو هستم

کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم.

قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..

بچه قورباغه گفت : قول می دهم.

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند.

او تغییر کرد.

درست مثل هوا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند،

بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.

کرم گفت: تو زیر قولت زدی

بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش دست خودم نبود...

من این پا ها را نمی خواهم... ...

من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.

کرم گفت: من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.

قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.

بچه قورباغه گفت قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها، دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه هم تغییر کرده بود.

دو تا دست درآورده بود.

کرم گریه کرد : این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.

بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش. دست خودم نبود.

من این دست ها را نمی خواهم... من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.

کرم گفت: و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را... این دفعه ی آخر است که می بخشمت.

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل دنیا که تغییر می کند. دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، او دم نداشت.

کرم گفت: تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.

بچه قورباغه گفت: ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.

آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.

کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

یک شب گرم و مهتابی، کرم از خواب بیدار شد..

آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند همه چیز عوض شده بود...

اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.

با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.

بال هایش را خشک کرد. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

پروانه گفت: بخشید شما مرواریدٍ... ولی قبل ازینکه بتواند بگوید : ...سیاه و درخشانم را ندیدید؟

قورباغه جهید بالا و او را بلعید ، و درسته قورتش داد.

و حالا قورباغه آنجا منتظر است... ...

با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند.... ...

نمی داند که کجا رفته.

 

جی آنه ویلیس



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده : گلپونه